صفحه شخصی ندا اسفندیاری   
 
نام و نام خانوادگی: ندا اسفندیاری
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی عمومی
تاریخ عضویت:  1388/12/21
 روزنوشت ها    
 

  زیبا ترین غروب بخش عمومی

10















یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 10:49  
 نظرات    
 
مهسا معتمد 18:37 یکشنبه 7 آبان 1391
5
 مهسا معتمد
با قایقی کوچک

روان در رود می رانم

رودی پر ز آب کوهساران

از دل جنگل

ندای آن چکاوک ها

شمیم دل نواز باد

می خواند مرا آرام

در پس آن کوه

آن آب زلال چشمه جاری

گویی تمام خستگی ها را

ز من دور می کند

در میان این طبیعت های زیبا

هر دل سنگی جلا گیرد

هر دل سنگی جلا گیرد

پاکی را می توان حس کرد

زیبایی را فهمید

اینجا می توان حتی خدا را دید
ندا اسفندیاری 19:25 یکشنبه 7 آبان 1391
0
 ندا اسفندیاری
مهسا جان عالی ی ی
مرسی
مهسا معتمد 19:50 یکشنبه 7 آبان 1391
1
 مهسا معتمد
خواهش می کنم ندا جان :)
امیر یاشار فیلا 02:33 دوشنبه 8 آبان 1391
2
 امیر یاشار فیلا

با سپاس از خانم‌ها اسفندیاری و معتمدی؛
لازم می‌دانم این نکته را به کامنتِ زیبای خانم مهندس معتمدی بیفزایم که نام ‌شعر سپیدِ نقل‌شده در کامنتِ پیش‌گفته، «طبیعت» است و سراینده‌ی آن، آقای «ایمان عنایتی کوچکسرایی» هستند.
این شعر و چند شعر دیگر از شاعر جوانِ نام‌برده، در نشانی زیر در دسترس دوستداران است:


http://www.shereno.ir/3485/3236/52039.html



این هم بخشی از کتاب شگفتِ «شازده کوچولو»، نوشته‌ی آنتوان دوسنت‌اگزوپری، با برگردانِ زنده‌یاد احمد شاملو، که بی‌ارتباط با نماهای دل‌انگیز این روزنوشت نیست :


«... آخ، شازده کوچولو! این‌جوری بود که من کَم‌کَمَک از زندگیِ محدود و دل‌گیر تو سر درآوردم. تا مدت‌ها تنها سرگرمیِ تو تماشای زیباییِ غروب آفتاب بوده. به این نکته‌ی تازه، صبح روز چهارم بود که پی بردم؛ یعنی وقتی که به من گفتی:
ـ غروب آفتاب را خیلی دوست دارم. برویم فرورفتن آفتاب را تماشا کنیم...
ـ هوم، حالا حالاها باید صبر کنی...
ـ واسه‌ی چی صبر کنم؟
ـ صبر کنی که آفتاب غروب کند.
اول سخت حیرت کردی، بعد از خودت خنده‌ات گرفت و برگشتی به من گفتی:
ـ همه‌اش خیال می‌کنم تو اخترکِ خودمم!
ـ راستش موقعی که توی آمریکا ظهر باشد، همه می‌دانند که توی فرانسه تازه آفتاب دارد غروب می‌کند. کافی‌ست آدم بتواند در یک دقیقه خودش را برساند به فرانسه، تا بتواند غروب آفتاب را تماشا کند. متأسفانه فرانسه کجا، این‌جا کجا! اما روی اخترکِ تو که به آن کوچکی‌ست، همین‌قدر که چند قدمی صندلی‌ات را جلو بکشی، می‌توانی هرقدر دلت خواست غروب تماشا کنی.
ـ یک روز چهل‌وسه بار غروب آفتاب را تماشا کردم!
و کمی بعد گفت:
ـ خودت که می‌دانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد، از تماشای غروب لذت می‌برد.
ـ پس خدا می‌داند آن روز چهل‌وسه غروبه چه‌قدر دلت گرفته بوده...»





دوستدارانِ این کتاب، در این نشانی‌ها هم چیزهای جالبی خواهند یافت :

http://rainymint.com/lepetitprince/index.shtml

http://behdad.org/books/shamlou/thelittleprince/text/index.html

http://www.lepetitprince.com

http://www.angelfire.com/hi/littleprince

http://www.petit-prince.at

http://www.saint-exupery.org

امیر یاشار فیلا 10:17 دوشنبه 8 آبان 1391
0
 امیر یاشار فیلا

سرکارخانم مهندس معتمد،
پوزش مرا بابت این که بی‌دقتی کرده‌ام و در کامنتِ پیشین خودم در این صفحه، نام خانوادگی شما را «معتمدی» نوشته‌ام، بپذیرید.
مهسا معتمد 11:30 دوشنبه 8 آبان 1391
1
 مهسا معتمد
با تشکر از جناب آقای فیلا :)
م افتخاری 12:21 دوشنبه 8 آبان 1391
0
 م افتخاری
باسپاس
هشتمین را بیشتر پسندیدم
همچنین کامنت خانم مهندس معتمد و آقای مهندس فیلا
ضمن اینکه بنده هم ارادت ویژه‌ای به "شازده کوچولوی" آنتوان دوسنت اگزوپری دارم
ندا اسفندیاری 21:14 دوشنبه 8 آبان 1391
1
 ندا اسفندیاری
آقای مهندس فیلا سپاس از اطلاعات و متن بسیار زیباتون
اکبر فرح بخش 10:51 چهارشنبه 10 آبان 1391
0
 اکبر فرح بخش
چه خوب
نیما محسون 23:42 پنجشنبه 11 آبان 1391
0
 نیما محسون
غروبها همگی عالی بودند.
مائده علیشاهی 20:41 یکشنبه 14 آبان 1391
0
 مائده علیشاهی
تشکر ویژه از ندا خانم گل بابت این تصاویر روح نواز...
و خانم معتمدی عزیز و جناب فیلا ارجمند.