صفحه شخصی ندا اسفندیاری   
 
نام و نام خانوادگی: ندا اسفندیاری
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی عمومی
تاریخ عضویت:  1388/12/21
 روزنوشت ها    
 

 با خشونت هرگز بخش عمومی

25


من این شعر را خواندم ، بارها خواندم و از خواندنش لذت بردم . از دستش
ندهید بینهایت زیباست.



سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
خوب، دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد
و سپس ساکت شد...
اما همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،
کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زد
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران، منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است
درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من به یاد آورد این کلام را...
که به هنگامه ی خشم
نه به فکر تصمیم
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
هرگز...

یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 10:53  
 نظرات    
 
مائده علیشاهی 19:41 یکشنبه 17 مهر 1390
6
 مائده علیشاهی
واقعا قشنگ بود
ممنون
مهدی سلطانی 19:57 یکشنبه 17 مهر 1390
6
 مهدی سلطانی
آخ که چقدر از دست معلم کتک خوردم!!
بهناز فردوسی 20:13 یکشنبه 17 مهر 1390
11
 بهناز فردوسی
وقتی به نظرتون یک شعر یا مطلبی "بینهایت زیباست"، شاعر یا نویسنده اون آیا این حق رو به گردن خواننده هاش نداره که موقع نقل اون شعر یا نوشته، حداقل اسمشو پای مطلبش بنویسن؟
هیوا آتشبار 22:43 یکشنبه 17 مهر 1390
9
 هیوا آتشبار
خوشتر زمحبت به جهان کاری نیست
در هر دو سرای بهتر از این یاری نیست
داریوش مرادی 08:08 دوشنبه 18 مهر 1390
5
 داریوش مرادی
با سلام
بسیار عالی و عبرت آموز. ممنون و متشکر. مخالفت خانم فردوسی !!
یحیی بهمنی 10:50 دوشنبه 18 مهر 1390
6
 یحیی  بهمنی
بسیار زیبا بود خانم اسفندیاری. ممنون.
شاعرش کیست؟
مهدى کریمى 19:57 دوشنبه 18 مهر 1390
4
 مهدى کریمى
بسیار زیبا بود مرسی یاد روزهای بچگی بخیر
رابین صدیق پور 21:12 دوشنبه 18 مهر 1390
4
 رابین صدیق پور
بسیار زیباست.
نازنین بهشتی 14:55 سه شنبه 19 مهر 1390
5
 نازنین بهشتی
جالب بود
مرسی
جواد یاری 19:28 سه شنبه 19 مهر 1390
3
 جواد یاری
خانم فردوسی فکرکن من گفتم.نبین کی میگه ببین پی میگه.
یحیی بهمنی 11:27 چهارشنبه 20 مهر 1390
8
 یحیی  بهمنی
جناب یاری؛

خانم فردوسی از حق معنوی سراینده صحبت کردند نه اینکه ارزش سروده!

بنده هم که نام شاعر را پرسیدم، بدلیل این بود که سراغ دیگر سروده‌های شاعرش بروم.
حال اگر شما سروده‌اید، شاعر مستعدی هستید. تبریک میگم. خواهش میکنم لطف بفرمایید و ما را از دیگر سروده‌هایتان نیز بی نصیب نفرمایید.

متشکرم.
ندا اسفندیاری 00:26 پنجشنبه 21 مهر 1390
3
 ندا اسفندیاری
خانم فردوسی،منم مثل شما دوست داشتم نام شاعر را بدونم اما نتونستم پیدا کنم اگه خیلی کنجکاو هستید شما هم یه جستجویی کنید و به بقیه هم اطلاع دهید